جنگ نرفتم اما زیاد جنگیدم ، جانباز نیستم اما با جونم زیاد بازی کردم ، کوچه ای به نامم نشد اما همیشه اواره ی کوچه هابودم ، لباس خاکی نپوشیدم اما لباسم همیشه خاکی بود ، ترکش نخوردم اما هزاران بار ترکش کردم، اما به لطف خدا امروز دارم زندگیه قشنگی رو تجربه میکنم
سلام،وب خوب و پر محتوایی داری. خدا خیرت بده امیدوارم که تو این عرصه پایدار باشی. در صورت تمایل اگه دوست داشتی؛ منو با نام "تخریبچی" لینک کن،بعد لینک بهم اطلاع بده تا لینکت کنم.منتظرم
در وصف تو امیر خوبیها هر چه قلم قاصر، هرچه مرکب ناتوان و هرچه اندیشه
از ابتدای خلقت است، ناتوان است. عطر سیب وجودت عالم را معطر کرده است،
مولای بهار! پس مرا ببخش که جسارت کردم و خواستم شکوه مردانگیات را با
سبدی از واژههای زمینی به توصیف بنشینم.
تواضع و فروتنی عباس باور نکردنی بود . همیشه عادت داشت وقتی من وارد اتاق می شدم ، بلند می شد و به قامت می ایستاد .
یک
روز وقتی وارد شدم روی زانویش ایستاد . ترسیدم ، گفتم : عباس چیزی شده ؟
پاهایت چطورند ؟ خندید و گفت : نه ، شما بد عادت شده اید . من همیشه جلوی
تو بلند می شوم امروز خسته ام ، به زانو ایستاده ام . می دانستم اگر سالم
بود بلند می شد و می ایستاد . اصرار کردم که بگوید چه ناراحتی دارد . گفت :
چند روزی بود که پاهایم را از پوتین در نیاورده بودم ، انگشتای پایم
پوسیده است . نمی توانم روی پاهایم بایستم . عباس با همان حال صبح روز بعد
به منطقه رفت . این اتفاق به من نشان داد که عباس از بندگان خاص خداوند است
.