جنگ نرفتم اما زیاد جنگیدم ، جانباز نیستم اما با جونم زیاد بازی کردم ، کوچه ای به نامم نشد اما همیشه اواره ی کوچه هابودم ، لباس خاکی نپوشیدم اما لباسم همیشه خاکی بود ، ترکش نخوردم اما هزاران بار ترکش کردم، اما به لطف خدا امروز دارم زندگیه قشنگی رو تجربه میکنم
دل نوشت: جوانی وارد کوچه ای شد،پیرمردی ابتدای کوچه نشسته بود وبه جوان گفت کوچهبن بستاست،جوان اعتنایینکرد و رفت. وقتی که برگشت دیدپیرشده است،همانجا نشست!
ای کاش فقط دوست عادی بودیم واسه هم میگفتیم میخندیدیم خوش میگذروندیم با هم شاد بودیم ولی حیف عاشق شدیم حساس شدیم بی قرار هم شدیم به هم شک کردیم دعوا کردیم قهر کردیم گریه کردیم به همه چی پشت کردیم و یه رابطه رو تموم کردیم.....!!!! عالیه وبلاگتون